حادثه های خجسته
شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۸ ق.ظ
مهسا و اسماعیل، پریروز جشن نامزدی گرفتند. هاجر و لیا، به خانه برگشتند، پیش پدر لیا و دوباره خانواده شدند. همین خبرها برای ساختن دیروز من بس بودند. شاد شدم از شادی شان و آرزو می کنم این شادی ها منتشر شوند، خوشحالی و دلخوشی از در و پنجره ی تمام خانه ها بیرون بپاشد و عطرش همه جا را بگیرد.
برای بار دوم در این پاییز سرماخورده ام، اما آنقدر خوشحالم امروز که احساس سلامتی می کنم. خدا کند این یادداشتها، بماند برای سالیان دراز، روزی که زندگی هایشان به بار نشسته باشد، روزی که آقا سعید، الفبا را بزرگ و بزرگ و بزرگ تر کرده باشد بدون یک ریال بدهی، روزی که چشم های مانا بخندند، روزی که دوستم دوباره کنار عشقش ایستاده راه برود و عمیق بخندد، روزی که از تمام گوشه های دلم، خبرهای خوب رسیده باشد و غرق آرامش باشیم.
آمین
- ۹۵/۰۹/۱۳
- ۱۴۳ نمایش