قصه های باز به هم رسیده
دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۵۰ ب.ظ
سال های دبیرستان، من، راشین، نگین، سری از هم سوا بودیم. بعدها راشین از بین ما یکدفعه غیبش زد. من ماندم و نگین که هشت-نُه سال رفاقت پررنگی داشتیم. یک عالمه لحظه های ناب رفیقانه داشتیم و جای راشین خالی بود، اما یک روز نگین هم غیب شد. خیلی غیب که نه، اما بالاخره یک جور غیب شدن بود برای خودش.
تا چند ماه پیش که راشین ظاهر شد، پیدا شد. گرم تر از آن سالهای دور، پیدا شد و پیدایم کرد در دنیای مجازی. امشب بعد از چندماه صدای هم را شنیدیم، کمی دیر چون میخواستم از پیدا ماندنش مطمئن باشم. صدای هر دومان تغییر کرده انگار، خندیدیم. دخترش به زور تلفن را گرفت و حرف زدیم، دلم رفت برایش. چندتا خاطره از هم گفتیم که هیچکدام یادمان نبود، باز خندیدیم. شاید به همین زودی ها ببینمش.
- ۹۵/۰۸/۲۴
- ۱۱۴ نمایش