افتان و خیزان
سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۰۱ ق.ظ
فردا صبح باید مریضی را بکشم با خودم تا پای کوه... در هوایی که بارانیست، آن وقتها که باران دوستم بود، عجیب است که دوتا چتر داشتم. حالا باران دیگر دوستم که نه، یک خدای افسرده ی خسته است که هر سال یک وقتهایی پیدایش می شود، با هم گریه می کنیم و می رود، آن وقت من نباید از اشک های یک خدا در امان باشم؟ باید، ولی چتر ندارم...
امروز تغییر صدا داده بودم، امروز توی بوستان شهریار، نشسته بودم تیزی باد روی صورتم را تحمل کرده بودم و فکر می کردم به فرمول های قدیمی. خوب شد داشتم یک چیزهایی، اما گمان نکنم به نسخه ی امروزی من سازگاری شان قد بدهد. فرمول های قدیمی ِِ خیلی قوی بودن.
یاد بچگی ها افتادم، زمانی که خبری از فرمول های قدیمی نبود و هر روز و شاید هر دقیقه فرمول خودش را داشت. چه خوب بود.
- ۹۵/۰۸/۰۴
- ۹۶ نمایش