خوبم
پدربزرگ، دوست خوبم، حالم را خوب کرد.
راستی تو چطور پدربزرگی بودی؟ بعضی ها از پدربزرگ و مادربزرگ هایشان خاطرات ویژه ای دارند، یکی می گوید خیلی مهربان بودند، آن یکی می گوید حرفهای قلمبه سلمبه بلد بودند، یکی دیگر می گوید همیشه نگران، یا ساکت، یا مؤمن یا حکیم و همه چیزدان بوده اند...
تو اگر می بودی کدامشان می شدی؟ می توانستیم رفیق باشیم؟ که مثلاً هروقت کم آوردم بیایم بمانم پیشت تا حالم خوب شود؟ یا اصلاً می آمدی پیش خودمان، کنار هم زندگی می کردیم... می شد؟
دوتا پدربزرگ ها حالا جر و بحث تان نشود آن دنیا، مادربزرگ ها هم، کنار هم آنجا خوش و خرم باشید و بین گل گفتن و شنفتن هایتان، یک کمی هم یاد ما باشید. ما نه که بلد نباشیم اما خیلی چیزها این همه سال از یادمان رفته، کم کم یادمان بیاندازید هرچه را که به کار درست زندگی کردن بیاید.
هرچهارتایتان را می بوسم از راه دور، دوستتان دارم، شاد باشید.
- ۹۵/۰۷/۲۳
- ۱۱۶ نمایش