سرگیجه...
چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۶ ق.ظ
خدای بزرگ، خدای مهربان...
مسلسل خبرهای بد کی تمام میشوند؟
برای خیلیها، او شاعر باسوادی بود... برای خودش نمیدانم، برای من، عاشقِ ندیدهی روزهایی دور... که هیچگاه پاسخی نگرفت.
من، برای کسانی که احساس کنم ممکن است حس دیگری داشته باشند، معمولاً مصاحب خوبی نیستم، مگر آنکه آن حس، دوطرفه باشد.
بر این اساس، او نیز وقتی که شعرهای عاشقانهی پنهانی میفرستاد، و وقتی بعد از دیدن نقاشیهایم در فیس بوک، چند عکس از خودش فرستاده بود و خواسته بود نقاشیاش را بکشم پاسخی جز سکوت دریافت نکرد. دوست نداشتم با احساس کسی که به او احساسی نداشتم، بازی کنم.
از آن روزها آنقدر گذشته که حساب روز و ماهش دستم نبود تا امشب... که بین اهالی شعر، خبر خودکشیاش با گلوله، دست به دست میشود.
چطور میشود بر مسیر شادی ماند؟!
من گیجم...
- ۹۵/۰۵/۰۶
- ۹۵ نمایش