فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

دیوار مهربانی؟

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۳ ق.ظ

زمستان بود، در خانه‌ی قدیمی یک مطلبی برای خودم نوشته بودم؛ همان روزها دوستم از نشریه ـ محل کار سابقم ـ خواهش کرد یک یادداشت بنویسم، به خاطر مشغله فرصت نداشتم به موضوع جدیدی فکر کنم و این را هم که تازه نوشته بودم، دستی به سر و رویش کشیدم و همین را فرستادم، که سردبیر خیلی خوشش آمده بود، بعد از این یک یادداشت، یکی دیگر متولد شد برای روز پرستار که آن را سردبیر علاوه بر نشریه خودشان(خودمانِ سابق)، بی آنکه به من بگوید به یک سایت خبری بدهد، و خلاصه من که در آن یادداشت دوم از چند سکانس پزشکی خانوادگی وام گرفته بودم، تنم بلرزد مبادا یکی از بستگانِ بسیار حساسم آن را ببیند و دردسر بشود، بدترین قسمتش آن بود که شخص مورد نظر همیشه آن سایت را چک می‌کرد و بهترین قسمتش آن بود که من مسئولان آن سایت را می‌شناختم. کلی مکافات کشیدم و آب رفتم آن دو-سه روز تا که توانستم قبل از لو رفتن، دست کم آن آشنا را مجاب کنم که نام نویسنده یادداشت را به یک نام مستعار تغییر دهد:) امروز پیشامدی، موجب یادآوری شد و اینکه یادداشتِ مودیفای شده‌ی اول را بگذارم که بخوانید:


«همیشه از گسترش دایره‌ی واژگان، به قولی از «بازی‌های زبانی» خوشم آمده است. ولی دلیل نمی‌شود که «زبان‌بازی» را دوست داشته باشم.

می‌شود روی دست کلماتِ قَدَر، بالا بُرد، می شود خود را هلاکِ خواستن نشان داد، می‌شود چه آرزوها را که مجسم کرد، می‌شود چه قول و قسم‌ها که... نه برای وجدان ولی.

عیار ارجمندی واژه را دست‌های عمل وزن می‌دهند. لازم نیست همیشه سنگ‌های بزرگ برداشت تا ثابت شود چند مَرده حلاج بودن، ولی گاهی چرا... تمرکزم به طور خاص، متوجه همدردی‌هاست. همدردی های زبانی و همدردی‌های کاربردی.

مثلاً... پرستارهایی را محکوم به خشک بودن و بداخلاق بودن می‌کنیم. کاری به ایده‌آل ماجرا ندارم، ولی نگاه انصاف، مرز دیوار اتاق‌های بدخبر بیمارستان را پشت سر می‌گذارد، می‌رسد به بوی خون، یک جا به تعفن یک زخم کهنه‌ی سرباز، یک جا به جیغ‌های ممتد بیماری که درد می‌کشد، یک جا به فضای مسموم و مریض اتاق کسی که بیماری‌اش مُسری است، یک جا به زجری که توی چشم‌های کودکی دردمند موج می‌زند و خیلی صحنه‌های دیگری که نزدیکترین‌های این بیماران تحمل دیدنش را ندارند.

عادت قربان صدقه رفتن‌های بی‌اساس، تعارف کردن‌های زبانی، زبان بازی، آن‌قدر جا افتاده که خیلی از ما حفظ ارتباطات روزمره را مدیون همین عادت می‌دانیم. حقیقت اما این است که مقصر بخش بزرگی از کم کاری‌هایمان، وظایف به جا نیاورده و دیونی که به گردن داریم، همین عادت است.

 قربان صدقه رفتن‌های مادری که دلش نگیرد زخمِ پاره‌ی تنش را مرهم بگذارد، چه دردی را دوا می‌کند؟ کلمات فرزندی که به عزیزش می‌گوید: «بمیرم الهی برات...» ولی بترسد از مریض شدن و پرهیز کند از تیمارداری‌اش که مبادا بیماری دامنش را بگیرد، ارزش‌مندتر است یا امر و نهی خشک پرستاری که بوی تعفن را خم به ابرو نمی‌آورد و زخم را ضدعفونی می‌کند؟

سیر سَبک زندگی امروزمان به سمت فاصله است؛ دورکاری، دورخواهی، مدیریت از راه دور، کم شدن وظایف دست‌ها و دل‌ها، وقتی که قرار نیست درد هم را از نزدیک ببینیم، نفس به نفس و پا به پا شریک خوب و بد زندگی باشیم و در عین حال نیاز طبیعت‌مان به با هم بودن، وادارمان کند تا فقط در پوسته‌ی نازک و شکستنی کلمات، برای هم باشیم.

خطرناک است؛ قوانینی را در غالب عُرف می‌سازیم و بر تَنِ مناسبات اجتماعی‌مان می‌پوشانیم که حتی خودمان را در تنهایی آزار می‌دهد.

خود من شاید خیلی جاها به تضمین ارجمندی واژه در عمل، بی‌توجه بوده‌ام، بیشتر از شاید! به همان اندازه که از همدردی‌های خشک و خالی و بی بخار، حرص خورده‌ام، دلگیر کرده‌ام بی‌شک. این قوانین نانوشته‌ی شبکه‌ای‌ست که همه‌ی ما در ایجادش سهم داشته‌ایم. حتی نگاه که کنی، این قوانین، شاخ و برگ که پیدا می‌کنند به شکل‌های عجیب‌تری از روابط عاطفی ختم می‌شوند. یکیش دیوار مهربانی؛ «لازم نداری بذار، لازم داری بردار». نه که بد باشد اما باز هم انگار فرم دیگری از رفع مسئولیت است. فاصله در پوسته‌ای زیبا.

نه که احسانِ بی‌ادعا و ناشناس بد باشد، نه که دستگیری از هم را توی چشم هم بزنیم، ولی این چه شکلی‌ست؟ ما به پرنده‌ها و گربه‌های خیابان که غذا می‌دهیم، چیزی شبیه همین است. یک جا می‌گذاریم بیاید بردارد. آدم که این شکلی نیست، زودتر از بی‌غذایی و بی‌لباسی، آدم را بی‌کسی دق می‌دهد. دیوار مهربانی یعنی حتی کمک کردنمان هم حکایت دوری و دوستی باشد. یعنی قرارمان جایی که چشم‌مان به هم نیفتد، من نبینم سراپای تکیده‌ی تو را که کفش و لباسِ کهنه‌ی من، یک هزارم برهنگی‌های زندگی‌ات را نمی‌پوشاند. دیوار مهربانی یعنی تو هم مرا نبینی، توقع بیشتری نداشته باشی، دلت چیز بیشتری نخواهد.

من از این قراردادها می‌ترسم. از این عزت نفس‌های ساختگی که قاب سفتی می‌شوند و شکل منعطف انسانی‌ات را زاویه‌دار می‌کنند. از این حریم‌های کاذب حرف، که حرمت و آبروی واقعیت را می‌برند و با حقیقت بیگانه‌اش می‌کنند.»


  • زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">