فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

به دنیا آمدن‌شان

جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۲۶ ق.ظ
«لیا» کوچولو به دنیا آمده! دو هفته است و من تازه امشب فهمیدم و عکسش را دیدم، جانم، شبیه مادرش است. دخترک عجول، هفت ماهه تشریف آورده:) کمی شرمنده شدم، من آنقدر غرق کار و روزمرّگی شدم که یک ماهی بود زنگ نزدم حال مادر و بچه را بپرسم، آنقدر که بعد از دو هفته امشب عکسش بیاید و زیرش نوشته باشد «سلام خاله من لیا هستم»! عزیز دلم، ماشالله نوزاد خوشگلی هست و همچین دلتان آب که من برای دومین بار، چنین لذتی را می‌چشم. بار اولش وقت به دنیا آمدن «نیکا» کوچولوی نازم بود، دختر لیلا جانم. دلم برای هردویشان تنگ شد. امیدوارم یک روز خاله‌ی واقعی بشوم:)
روح یک خانم، یک زن، قبل و بعد از مادر شدن، واقعاً به شکل غریبی متحول و به نوعی بزرگ می‌شود. من این را در تمام خانم‌هایی که تا به حال اطرافم مادر شده‌اند آشکارا دیده‌ام؛ زن‌ها خیلی زود متوجه می‌شوند که مسئول هستند و شاید ریشه‌ی وابستگی عاطفیِ شدید بین مادر و فرزند، مسئولیت مستقیم و مهم مادر در قبال جان فرزند است.
سال‌ها پیش خاطرم هست وقتی که در افغانستان جنگ بود و یک پزشکی در مورد وضعیت بهداشت و سلامت آواره‌های افغانستانی، به خصوص وضعیت مادران باردار و نوزادان صحبت می‌کرد، بیشتر از آنکه نگران نوزادها باشد، می‌گفت مادران‌شان در خطر بیشتری هستند، می‌گفت سوء تغذیه‌ی مادر مادامی که نوزاد در رحم او زندگی می‌کند متوجه نوزاد نیست چون نوزاد رشد خود را خواهد داشت و مثل یکی از ارگان‌های بدن مادر، کار خودش را می‌کند و اغلب مواد مورد نیاز برای رشد خودش را اگر شده از دندان و مغز استخوان مادر، اگر شده به بهای کم شدن مادر، تأمین می‌کند، در عوض اگر مادر باردار تغذیه کافی و درستی نداشته باشد، سلامت و جوانی خودش بیشتر آسیب می‌بیند. بعد از تولد فرزند هم همین است، گیرم که مادر، 15 ساله باشد، از وقتی که فرزندش را حس می‌کند، بلوغ مسئولیت پذیری‌اش در برابر «جان» یک موجود زنده که وابسته‌ی اوست، بزرگش می‌کند، آنقدر که او آگاهانه از جانش به خاطر دلبندش می‌کاهد.


از صمیم قلب، چند آرزو می‌کنم؛ 
اول؛ زندگی در امنیت جانی و روحی و اخلاقی برای همه‌ی مادران و کودکان.
دوم؛ اینکه توان و داشته‌ی هیچ مادری برای اهدای تمام مهر و عطوفت جوشنده‌اش به فرزند، کم نشود.
سوم؛ هیچ مادری شاهد بیماری، ضعف، حقارت، ناکامی، دل گرفتگی و گره در زندگی جگرگوشه‌اش نباشد، تحمل هیچکدام را ندارند مادرها.
چهارم؛ هیچ مادر و فرزندی، مهربانی و پشتیبانی‌های چتروار پدرها را فراموش نکنند و هیچ پدری، توی خانواده‌ی خودش و پیش پاره‌های تنش منزوی و تنها نباشد.
پنجم؛ خدا نیاورد روزی که پیش چشم هم، گزندی به فرزندان و والدین‌شان وارد شود، رخداد تلخی که در صحنه‌ی شوم جنگ‌ها مکرر اتفاق می‌افتد... که مرگ بر جنگ... 
و الهی آمین.
راستی، آرزوی آخر؛ همه آنها که پدر و مادر شدن را دوست دارند، سهم‌شان باشد.
آمین.

متصل است او
معتدل است او
شمع دل است او
پیش کشیدش!
(هنوز دارم این مولاناخوانی‌های «امیر بی گزند» را سر می‌کشم من، حرف ندارد، تمام پیکسل‌های جانت به سماع می‌روند:) )

  • زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">