فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

باران ِ تابستان*

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۵۳ ب.ظ

سال به سال تلخ‌ترم می‌کند تابستانِ اینجا، بی ابر و باران. آبِ شیرین کم می‌شود، خاک شور می‌شود، هوا داغ می‌شود، باید دلت کندنی بشود از هر چه سبزی و طراوت است، هرچه را که پاییز و زمستان کاشته‌ای و به برگ و برش نشانده‌ای، از ماه دوم بهار، دل دلِ زنده نگه داشتنشان است فقط و نه انتظار برگ و بار، هی می‌روم چکه چکه آبشان می‌دهم، برایشان سایبان می‌سازم و حفاظ برای در امان ماندن از بادهای داغ، هی التماس‌شان می‌کنم که فقط زنده باشید،‌فقط ریشه‌هایتان را سبز نگه دارید... نمی‌شوند که... بعد من هم تلخ می‌شوم. گریه می‌کنم... انگار که آینه‌های من باشند این طفلکی‌ها... تمرین شادی و امیدواری و امیدداری را سخت می‌کند نماندنشان.

ولی توی خلوت غمناک هم به خودم نهیب می‌زنم، وقتی که همه‌چیز خوب است شادمانی و امیدواری هنر نیست جانم. اگر راست می‌گویی حالا سمج و امیدوار باش، حالا کم نیار، خسته نشو، حتی اگر پیش چشم‌هایت خشکه‌زار هم ردیف بشود از حالا تا هر وقت، بعدتَرَش را توی خاک امیدواری خودت ببین، توی قلبت که به خودت وعده داده‌ای هیچ‌وقت پَس نکِشد. آسمان روح تو خسیس نباشد، نوبت خوشحالی هم همیشه می‌رسد. خدای خوب، خدای مهربان، باران روحم باش.


*نام داستانی از دوراسِ نازنین.

عکس از مهرنیوز.

  • زهرا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">