تلهی کدورت!
سعی کنید به مکدّر بودن از آدمهایی که به گامهای کوچک شما پوزخند میزنند ادامه ندهید. نمیدانم این را شاید قبلاً هم به زبانهای دیگر گفته باشم.
روزهایی بود که من خیرخواهی اینها را باور میکردم و بخشی از زندگی و داشتههایم را معلّق نگه میداشتم، به این هوا که ارزش چندانی ندارند و باید بزرگتر و ارزشمندتر بشوند. بعدها به خودم آمدم دیدم چقدر این انتظارهایم به هیچ جا نمیرسند، و چقدر تمام این آدمها شبیه هم هستند؛ خیرخواههای بیخاصیت!
کسانی که منتقدهای حسابی ِ همه هستند، ولی همه مصداق «کَل (کچل) اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی»... که به شکل دردْداری(!) از فرط منتقدمآبی به نوعی بیهدفی و باری به هرجهت گذراندن زندگی رسیدهاند. شاید فکر کنید از بُخل و حسادتشان باشد که زبان نقدشان اینقدر تیز و بازدارنده است، ولی نکتهی تلخش اینجاست که اغلب اوقات واقعاً اینطور نیست؛ و بالعکس به نظر من بیشترشان واقعاً با انگیزههای رقتانگیزتری، بذر بیانگیزگی میپراکنند؛ مثلاً ترس از تنها شدن، بله... به نظرم آنها از تفاوت جهانبینی خودشان با دیگرانی که اغلب مورد علاقه و توجه آنها هستند میترسند، آنها آیندهی رابطهها را زودتر از آیندهی انسانها و زودتر از بطن قلبها و ذهنها پیشبینی میکنند و به تنها نتیجهای که از این یکهبینی میرسند، تنهاییست.
حالا که نظرم در موردشان اینطور است، پیش خودم فکر میکردم ای کاش میشد یک جوری کمکشان کرد... ولی باز پایم با خودم به مجادله باز میشود که اصلاً کی گفته اینها کمک لازم داشته باشند؟! و نسبت جهان و رخدادهایش با هرکسی را خودش معین میکند شاید، خودشان میخواهند و خودخواسته را هم مثل خودکرده واقعاً تدبیر نیست.
فقط اینکه، آنها را به بدطینتی متهم نکنید، زود بشناسیدشان و از تلهی «کدورت داشتن» از آنها پایتان را بیرون بکشید. راه خوبِ خودتان را خودتان پیدا کنید و از رفتنش خسته نشوید.
- ۹۵/۰۳/۱۱
- ۱۲۴ نمایش