سورئالَند
سرایتم
بنفشم
سرازیر ِ اصرارم
سر می روم از موهای مُسری ام
حوالی ِ سربازی ِ چشم هایت
که پاسدار ِ شب اند
شبم
سرایتم از بنفشی که بو ندارد
به ساعت اما اعتقاد دارد
و به سیاه چاله
وقتی که پوتین چشم های تو را
وصله می کند/.
آذر 93-
زیتون و خواب و من که نصفه نیمه برای اینجایم... بنفشی که قرار نیست ببینیمش اما هست و ندیدنش جُرم است. باید ببینیمش و فقدان را انکار کنیم... سیالی را که احتمالاً رنگ دیگری نمی پذیرد. منطقه ی جنگی است بنفش، برای غیرنظامی ها، خط مقدم است که فقط شنیده می شود، کوچکتر یا بزرگتر. برای راهبه ها، آن وَرِ محراب است که هیچ وقت به پشتش که اتاقیست در همسایگی ِ نمازخانه، فکر نمی کنند. شاخ و برگ زیتون ِ محراب را از آب و خاک ِ نگاه و ذهن خود زیاد می کنند و برای همه ی دیگران، همه ی آنچه که بدون دست می سازند، تا امکانشان را مرتب کنند.
«سورئالَند»، جای خوبی ست.
- ۹۵/۰۲/۱۳
- ۱۵۰ نمایش