راه ها
سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۵۱ ب.ظ
تقریباً از سال دوم دانشگاه، در دوره ی کارشناسی بودم که فهمیدم درس خواندن یعنی چه. راستش دوران دبیرستان زجرآور ترین دوران تحصیل من بود، رشته ی تجربی بودم و درست در همان دروسی که می بایست در آنها قوی می بودم، ضعف اساسی داشتم. ریاضی، فیزیک، شیمی. من راستش هیچوقت نه شاگرد شب امتحان بودم، نه از آنها که بلد باشم خودم را به خاطر درس خواندن از سایر لذتهای زندگی ام محروم کنم. چون از خواندن چیزهایی که یاد نمی گرفتم بیزار بودم. لابد فکر می کنید حفظیاتم خوب بوده، بد نبود، ولی نه در حد 20. برای اینکه مدل من این بود که 90 درصد درس را در کلاس بفهمم، اگر سر کلاس یاد نمی گرفتم، دیگر تمام بود. بعد از پیش دانشگاهی صدالبته که برای قبول شدن در دانشگاه به کلاسهای تقویتی نیاز پیدا کردم، آنها هم بد نبودند ولی نه آنقدرها.
ولی راستش تازه از سال دوم دانشگاه بود که فهمیدم درس خواندن یعنی چه. من با تصوری جالب از دانشگاه، وارد آن شده بودم، فکر می کردم اینجا فصل تازه ای در علم آموزی است و خیلی با دبیرستان فرق دارد. ولی سال اول، دیدن جزوه های آماده ی اساتید و همان سیستم دبیرستان با این فرق که حالا ما در یک مدرسه ی بزرگتر با کلاسهای مختلط بودیم حسابی حالم را گرفت.
بدتر از همه این بود که هم ریاضی داشتیم، هم فیزیک، هم شیمی و هم مفصل ترین جانورشناسی ها و گیاه شناسی های ممکنی که مجبور بودی مثلاً اسم لاتین هزار جانور را با رده و راسته و گونه و تمام مشخصات حفظ کنی. تصورش هم برای آدمی با سابقه ی من غیرممکن به نظر می رسید.
بعد یک بار نشستم توی خلوت و سنگ هایم را با خودم وا کندم. به خودم گفتم باید روش درس خواندنم را عوض کنم چون اینجا دیگر حتی کلاس تقویتی هم وجود نداشت.
خوب، تصمیم گرفتم به جای حفظ کردن اسم ها و فرمول ها، درگیرشان بشوم، در زندگی خودم ولو به شکل مقطعی واردشان کنم، تصمیم گرفتم به هر کدام از آنها به صورت یک قله ی مجزا فکر کنم، فرض کنم هیچ کلاس و استادی هم وجود ندارد، فرض کنم به هر کدام از آنها برای ضروری ترین لحظه ی زندگی ام نیاز خواهم داشت. و شروع کردم به خواندن و کشتی گرفتن.
باور نتیجه اش برای خودم هم سخت بود، ولی شد. چون فهمیدم دست کم برای من تا موضوعی، دغدغه و جزء زندگی ام نشود احتمال نفهمیدنش بیشتر است.
درمورد آموختن زبان هم همینطور است ولی با یک فرق ریز؛ زبان را علاوه بر اینکه باید در زندگی ات بازی اش بدهی، اگر تخیل قوی تری داشته باشی بهتر یادش می گیری.
باید در آن لحظه به خودت بقبولانی که مایه ی حیات، هیچ اسم دیگری به جز water ندارد و از اولش هم نداشته! در لحظه ی یادگیری باید زبان خودت را فراموش کنی حتی اگر الکن بشوی، حتی از حفظ ما به ازای فارسی کلمات باید خودداری کرد و تصویر، حرکت و تجسم را جایگزین کرد.
این راه و نظر من است البته.
- ۹۴/۱۲/۱۸
- ۱۱۰ نمایش