دلیل ریچارد پارکر
دوباره تصادفاً امشب «زندگی پی» را دیدم. در زمرهی آن فیلمهایی است که هیچوقت یادم نمیماند داشته باشم و کامل ببینم، و هیچوقت هم فرصتی دست نداده تا وقتی از تلویزیون ـاز هر شبکهای ـ پخش میشده، تمامش را ببینم. گاهی وسط، گاهی اول، و امشب به آخرش رسیدم.
داشت به نویسندهی جوان میگفت که بزرگترین افسوس و دلخوریاش از این بود که هیچوقت فرصت خداحافظی و تشکر پیدا نکرد؛ نه از والدینش، نه از ریچارد پارکر (ببری که بعد از مدتها همسفری، جانش را نجات داد و رفت)...
به این فکر کردم که بله، دست کم از آنهایی که دوستدارشان بودهایم، مراقبشان بودهایم یا به ما محبت کردهاند، انتظار داریم که رفتنشان بدون تشریفات نباشد.
ما آدمها بلد نیستیم برای رفتنهای ابدی، بدون نقطه فکر خاصی داشته باشیم. قلب و احساسمان، ذهن و تحلیلمان معلّق میماند، از این تعلیق، پهلوان میخواهد که سُر نخورد به گوشههای عمیق ترس، اندوه، یا بیتوازنی در قضاوت، یا به پیچیدهترین لابیرنتهای نوستالژیهای تخریبگر.
قاعده این است که اگر زمان ندزددمان، نگاهمان را شجاعانه، تأسفمان را صمیمانه و آخرین حرفهایمان را صادقانه گفته باشیم، پیش از رفتن. اما به قاعده نمیتوانیم انتظار داشته باشیم، هرچند همهی اینها را میدانیم.
آگهانه رفتن، گاهی به خاطر غلبهی احساس، تشریفاتش را کنار میگذارد. مصلحت ایجاب میکند، وقتی یکی نمایندهی عقل شد و یکی وکیل احساس، عقل به جان میخرد و بیشتر رنج میبَرَد، هرچند کمتر نشان دهد، باز هم به مصلحتی...
این را ریچارد پارکر هم دانسته بود :)
دیگرنوشت: خوشحالی یعنی عقل تو، دوست داشتن بزرگترانهی تو، یعنی امنیت روان.
- ۰ نظر
- ۰۴ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۴۸
- ۳۷۹ نمایش