فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

خستگیهای خوب

دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۲۰ ب.ظ

روی نامهربان جیغ جیغویم را امروز، هم خودم دیدم، هم بچه‌ها... تحملم کم شده؟! بین کلاس‌ها رفتم و آمدم، با اعصابِ چکش خورده، آن موقع که هنوز نامهربان نبودم، نرگس دو بار بی دلیل گریه کرد، کار هر روزش است، در عوض آن فسقلی، زینب، که در کل نیم کیلو و نیم وجب است همه جا دنبالم است و هیچکدام از اخمهایم باورش نمی‌شود و هی یکریز می‌گوید «خانوم می‌خوام پیش تو باشم... خانوم بیا خونه مون، خانوم کی میای خونه مون»، آن طرف آتنا از هیچ فرصتی برای دهن کجی و بی ادبی به باقی بچه‌ها جا نمی‌مانَد، کثافت کاری‌های روی میزش بمانَد که بعد از شش جلسه هنوز توی سرش نرفته قلم مویش را با آب توی لیوان بشوید و با دستمال خشک کند... هیامِ بی دندانِ بانمک نشسته تا با هر وِروِره جادوی تازه که از راه می‌رسد جفت شود، بعد نوبت پسرهاست... اهورا مدام به جای کاغد توی فکرهایش نقاشی میکشد و هیچوقت خروجی به درد بخوری تحویل نمی‌دهد، راستین و حسین و امیرعلی، یاغی های کوچولوی کلاس هستند و حسن، کمی بزرگتر و عاقل تر است... 

زیادند، بیشتر از اینها، مدام دلواپسم که چیزی یاد بگیرند... مدام دلواپسم.

  • زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">