فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

بی حسی

پنجشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۰۴ ق.ظ

زمانه حساس است، کشور حساس است، من حساسم، تمام سلولهای مغز و قلب و ریه ام حساسند.

تمام جهانی که در تمام تاریخ، عرصه ی تاخت و تاز و خونریزی بوده است، اخباری که بیات میشد و بعدها وقتی به سمع و نظر می‌رسید که دیگر نه به درد میخورد، نه آنچنان درد داشت، حالا ذاتِ صداست و آن خبرهای کهنه، تازه به تازه در دهان به دهانِ جهان، می چرخد و از بوسه های هزار هزارِ خلوت عشاق، راهِ فواره شدن دارد، تا صدای گریه ی آغاز هر نوزاد، حالا هیچکس نیست که باخبر نباشد، هیچکس نیست که نترسد.

و سرزمینم... ملت‌ها بودیم، پیوسته و پیچیده، نمیدانم از کِی، ولی دیگر پراکنده‌ایم، یکی بودن مان از تعارف بودن هم گذشته، عجیب، گستاخ، غیرقابل اعتماد، بی طاقت و جاه طلب... سرزمینم به این فورانِ چرک حساس است، اینجا می‌شود غربت در خاکِ آبایی را نفس کشید و آزرده جان سپرد.

حساسم. به تمام وعده‌ها، از وعده ی آدمها به هم، تا وعده ی آدمها به من، تا وعده ی خاک و آب و درخت و آسمان، بی اعتمادم. حساسم به شنیدن گفت و گوها، حساسم به دیدن صورت هایی که حالت دارند، حساسم به دیدن نگاه‌های سخنگو، حساسم به ادعا، به مدعا، به مدعی، حساسم به زبان بدنها، حساسم به قرارهای دسته جمعی، حساسم به انتظار... حساسم به تمام این حساسیت‌ها، حساسم به این رنج هم افزا... تمام جان و تنم، تمام هستی ام، به این زیستن نه می‌گوید، اخطار خطا می‌دهد، به تنها چیزی که حساس نبوده‌ام انگار، همین اخطارهاست.

حساسم به حساس بودنم، چون گلوی امید را فشار می‌دهد، من با خودم عهد دیگری داشته‌ام.

  • زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">