فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

عبورمُ ببخش...

شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۲۴ ق.ظ

اینجا، توی این شهر، دو راه می ماند برایت؛ یا چشم بسته و سر به لاک، یا نه، چشم را باز نگه داری، و از پشت پرده ی اشک راه پیدا کنی به سمتشان، کنار خیابانها، کنار پله برقی ها، زیر پل ها، یا در همسایگی ات، یا توی خوابت حتی... 

به خودت قول می دهی مثلاً، یک قرار منظمِ سبُک، برای دیدنشان، اول دلت آرام می شود، احساس خوبی سراغت را می گیرد. بعد ولی از همین احساس هم گریزان می شوی. شک می کنی به تمام نیت هات، شک می کنی به تمام رضامندی هات، مطمئن نیستی که... چرا، مطمئنی که این قرارِ منظم با آشفتگی ها، این دست رساندن های کوتاه، انجام وظیفه ات نبوده اند. تو سرِ این قرارها، دنبال قرار خودت گشته ای، آرامش خودت، و آسودگیِ خیالت...  وگرنه اگر قرار بود به سهم خودت از بیقراری هایشان فکر کنی، آسودگی، آخرین واژه بود برای به خاطر داشتن.

من از دستهای کوچکم، از همتِ کوتاهم خجالت کشیده ام، من از این سقف بالای سر و از آن گرمی و از تمام آسودگی ام، شرمسارم...

  • زهرا

نظرات  (۱)

ba hameh in dard ha..ama hamishe rahi khahim yaft.. roeyayi ya armani ya chizi ke faratar az hame mosakenhay e movaghati amal kone va draz modattar betune adami ro rahi kone be suy e khodehs
پاسخ:
همینطوره، امید شاید یعنی پیدا کردن همان رویا و آرمان.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">